مطالب مربوط به : سعدی

سعدی

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

مشاهده

سعدی

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی صد نعره همی آیدم از هر بن مویی خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی

مشاهده

سعدی

تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

مشاهده

سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

مشاهده

سعدی

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟ گر من بمیرم […]

مشاهده

سعدی

از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست پیغام آشنا نفس روح پرورست هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ ای من در میان جمع و دلم جای دیگرست شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر چون هست اگر چراغ نباشد منورست ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده دلان کوی […]

مشاهده

سعدی

از در درآمدی و من از خود به درشدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم […]

مشاهده

سعدی

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد تا نباید که […]

مشاهده

سعدی

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در […]

مشاهده