مطالب مربوط به : شاملو

احمد شاملو

من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش به زیباتر سرودی خواناست. من و تو یکی دیدگانیم که دنیا را هر دَم در منظرِ خویش تازه ‌تر می ‌سازد.

مشاهده

احمد شاملو

کیستی که من این گونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم نان شادی ام را با تو قسمت می کنم به کنارت می نشینم و بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم کیستی که من این گونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم!

مشاهده

احمد شاملو

میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم که آشکارا در پرده‌ ی کنایت رفت مجال ما همه این تنگ مایه بود و دریغ که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت

مشاهده

احمد شاملو

هرگز از مرگ نهراسیده‌ ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده ‌تر بود. هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ ست که مزدِ گورکن از بهای آزادیِ آدمی افزون باشد. جُستن یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتنِ خویش بارویی پی‌افکندن ــ اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش ‌تر […]

مشاهده

شاملو

روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری است روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند قفل افسانه یی ست وقلب برای زندگی بس است.

مشاهده

شاملو

شما که زیبایید تا مردان زیبایی را بستایند و هر مردی که به راهی می‌شتابد جادویی لبخندی از شماست و هر مرد در آزادگی خویش به زنجیر زرین عشقی ست پای‌بست عشقتان را به ما دهید شما که عشقتان زندگی‌ست! و خشمتان را به دشمنان ما شما که خشمتان مرگ است

مشاهده

کار دیگری نداریم من و خورشید برای دوست داشتنت بیدار می‌شویم هر صبح

مشاهده

شاملو

سلاخی می‌گريست… سلاخی می‌گريست به قناری کوچکی دل باخته بود

مشاهده

شاملو

طرفِ ما شب نیست چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد من تو را دوست می‌دارم، و شب از ظلمتِ خود وحشت می‌کند

مشاهده

شاملو

مگذار دیگران نام تو را بدانند … همین زلال بی ‌کران چشمانت ؛ برای پچ پچ هزار ساله آنان کافی‌ ست !

مشاهده

شاملو

و من همه‌ ی جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می‌ کنم

مشاهده