مطالب مربوط به : شعر عاشقانه سعدی

سعدی

پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو

مشاهده

سعدی

تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

مشاهده

سعدی

خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد

مشاهده

سعدی

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟ گر من بمیرم […]

مشاهده

سعدی

از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست پیغام آشنا نفس روح پرورست هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ ای من در میان جمع و دلم جای دیگرست شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر چون هست اگر چراغ نباشد منورست ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده دلان کوی […]

مشاهده

سعدی

از در درآمدی و من از خود به درشدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم […]

مشاهده

سعدی

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در […]

مشاهده
Sample image

شعر عاشقانه کلاسیک تیر ۹۹

منتشر شده در تاریخ : سه‌شنبه 16 جولای, 2019

من ز لبت صد هزار، بوسه طلب داشتم هر چه به من داده‌ای، وام ادا کرده‌ای با خبر از حال ما هیچ نخواهی شدن تا نکند با تو عشق، آن چه به ما کرده‌ای فروغی بسطامی     گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم مولانا […]

مشاهده