تو نزدیک می شوی و آن قدر نزدیک می آیی که دیگر چیزی جز مردمک چشمانت را نمی بینم. چشمان خاکستری و درخشانی که همچنان زیبا هستند و هم چنان قلب مرا تسخیر می کنند. دوباره احساس می کنم که سرنوشتم را در دستان تو رها کرده ام. گویی که هرگز تو را ترک نکرده ام و همه این چیزها همیشه زنده و همیشگی بوده اند. این دیگر رویایی نیست که مدت ها انتظارش را کشیده بودم، نوعی برکت. همانند برکت زمین…
تو نزدیک می شوی و آن قدر نزدیک می آیی که دیگر چیزی جز مردمک چشمانت را نمی بینم. چشمان خاکستری و درخشانی که همچنان زیبا هستند و هم چنان قلب مرا تسخیر می کنند. دوباره احساس می کنم که سرنوشتم را در دستان تو رها کرده ام. گویی که هرگز تو را ترک نکرده ام و همه این چیزها همیشه زنده و همیشگی بوده اند. این دیگر رویایی نیست که مدت ها انتظارش را کشیده بودم، نوعی برکت. همانند برکت زمین…
چشمان خود را باز که می کنم، تو را در کنارم می بینم. چهره ای محبوب که برای من عزیزترین و محترم ترین است. موهای مشکی و زبر که چند تار خاکستری آن در گرگ و میش صبحگاهی مشخص است. خطوط ظریف چهره ات که اکنون مشخص تر می نماید و صبر و بردباری بیشتری را نشان می دهد. چشمان آبی غرق گشته در چشمان من که سرشار از عشق و انتظاری تب آلود هستند. هیچکس شباهتی به تو ندارد و هیچ کس برای من هیچگاه این گونه نخواهد بود. تو مانند خورشیدی هستی و به همان سان دست نیافتنی می مانی…
همانند پروانه ای بزرگ که مجذوب شعله ای در پشت یک حباب شیشه ای شده است، مجذوب تو هستم. حبابی آن چنان شفاف که ناپیداست… اگر بتوانیم به هوای تو نزدیک شوم، خود را به آتش کشیده و یکسره می سوزم. هوای تازه شب و تولد پروانه های کوچک در انتظار من است، اما من به سوی شعله بازمی گردم تا در هوای عاشقانه آن یکپارچه بسوزم…
آرزو دارم که سرانجام و برای همیشه تو را جزئی از وجود خود کنم و مانند پیوند یک درخت به تو تبدیل شوم. سال ها تو را در روح و جان خویش تراشیده و صیقل داده ام. تو گل سرخ من و آفرینش من هستی… رویایی که هیچ گاه از آن رهایی نمی یابم، هرگز تا هنگامی که جان د بدن دارم. تقدیر من اینجاست…
رشته ای از سمت چپ بدنم، درست در جایی که قلب قرار گرفته است، به همان نقطه در بدن تو پیوند خورده است و حتی اگر یک گام از من دور شوی، این رشته در هم پیچیده؛ گره خورده و قلب مرا به درد خواهد آورد. پس همین نزدیکی بمان و حتی یک قدم دورتر نرو…
برای تماشای زیباترین طلوع آفتاب، هر صبح به چشمان تو می نگرم و هر شامگاه زیباترین غروب آفتاب را در آن به نظاره می نشینم. هزاران ستاره نقره ای در میان تارهای موهایت پنهان شده و تلالو خود را بر من می تابند و برکت آسمان در دست های تو پیدا می شود.
از خداوند هدیه ای بهشتی خواستم و او تو را به من داد که یک عمر شانس زندگی کردن در میان هوایی تازه و شقایق هایی عاشق را داشته باشم. تو هدیه خداوند به من هستی و تا پایان عمر این هدیه الهی را پاس می دارم و یک دم از آن غافل نمی شوم.
صدای قدم هایت در راهرو می پیچد و تپش های قلب من به شماره می افتد. گویی جهان سکوت می کند تا داخل شوی و باز اعجاز شروع می شود… فرشتگان در نظاره هستند و من به بهشت خود می رسم…
سال های سال در رویای تو به سر می بردم و اینک که به نیت دل، رویایم به حقیقت پیوسته است؛ آن را مانند برکتی آسمانی بر دو چشم گذاشته و تاج سر می کنم…
من الماسی را در وجود تو کشف کرده ام که با تمام ملک جهان برابری می کند و به یمن این گوهر از هر چیزی بی نیاز شده ام. ای خورشید عالم تاب تا ابدیت بر من بتاب و به زندگانی ام روشنایی و شکوه ببخش.
با نصب برنامه فال قهوه با گوشی خود فال قهوه بگیرید.کافیست از فنجان قهوه عکس بگیرید تا این برنامه به صورت هوشمند اشکال را شناسایی و فال شما را تعبیر کند.