پس از سال ها دوباره به این خانه قدیمی بازگشته ام. نیازی نیست که در ورودی را باز کنم تا هجوم خاطرات شروع شود. کلید را در قف درب می چرخانم و به حیاط وارد می شوم. زمین پر شده از برگ های زرد درختان و در حالی که پیش می روم و صدای خش خش آن ها زیر پاهایم شنیده می شود، قامت تو را در آن جا می بینم که کنار استخر ایستاده ای. همان قدر باشکوه و همان قدر پاک و نورانی. با اشتیاق جلو می آیم، اما خبری از خیال تو نیست. به سمت عمارت اصلی می روم، همه چیز دلمرده و خاموش به نظر می رسد، اما گویی تو آن جا در بالاترین بخش سالن نشسته ای. روی همان صندلی که همیشه دوست داشتی، نزدیکت می آیم و زانو می زنم، اما باز خیال تو از من می گریزد. در جای جای این خانه هزاران یادآور تو می بینم که هر یک یاد تو را به ذهن من می آورند، اما به هر سمت که دست دراز می کنم قامت رعنای تو نقش بر آب می شود و باز مثل همیشه من به تو نمی رسم.
تو را به زیباترین گوشه قلبم آورده ام. در اینجا برایت یک قصر طلایی ساخته ام و تو را که گران بهاترین گنجینه من هستی، در این قصر جای داده ام. هیچ کس را یارای آن نیست که به این قصر طلایی قلب من وارد شود و هیچ کس نمی تواند به آن دست درازی کند. در این قصر طلایی قلب من برای ابد خواهی ماند و همیشه در آن جای خواهی داشت. هر شب درب این قصر را باز کرده و هزاران بوسه نثارش می کنم و باز با کلید طلایی آن را بسته نگاه خواهم داشت.
وقتی تو باشی زندگی زیباست و هر چه واژه در جهان وجود دارد، به شکلی عاشقانه تعبیر می شود. تو که حضور داشته باشید، قلب من دیگر هیچ آرزویی ندارد و گویی تمام آرزوهایم از کودکی تا به امروز، برآورده شده اند. تو که همدم من باشی، به هیچ همدمی نیاز نخواهم داشت و هیچ نیرویی را قدرت مقابله و شکست من نیست. تو معنای تمام روزهای پرخاطره می شوی و هر لحظه از زندگی من را خاطره باران می کنی. دوستت دارم و همیشه دوستت خواهم داشت.
حرف بزن که شنیدن صدایت به سان زیباترین لالایی دنیاست. تا تو حرف می زنی هزاران لاله در این نزدیکی شکفته شده و شقایق های دشت های دوردست سر به سمت ما می گردانند. شنیدن صدای تو به لحظه ای می مانند که تارهای اعجاز نواخته شده و من شیرین ترین و دل انگیزترین صدای عالم را به گوش خویش می شنوم. وقتی نام مرا صدا می زنی، هزاران پروانه در دلم به حرکت درآمده و به سمت صدای تو پرواز می کنند. این وجود من است که برای رسیدن به تو در تب و تاب است و صدای تو به آن امید و انگیزه دوباره می بخشد.
کاش به این زودی ها دوباره باران بگیرد. باران که می بارد، قدم زدن های من و تو زیر نم نم آن، عاشقانه ای دیگر می شود. برای باریدن باران دل دل می کنم و آرزومندم که باری دیگر فرصت قدم زدن شانه به شانه زیر آن را داشته باشیم. این بار می خواهم تمام قصه عشقم را برایت زیر قطره های خیس باران بازگو کنم و دیگر چیزی را رازگونه و نهفته باقی نگذارم. دیگر توان سکوت ندارم و وسعت سینه من برای نگاه داشتن این راز سر به مهر کافی نیست. باید از این بار فرصت باران بهره بجویم، به آسمان نگاه کن؛ آیا توده ابری سیاه می بینی که دل دل باریدن داشته باشد؟…
در نگاه تو قصه ای می خوانم که نمی دانم باید باورش کنم یا خیالی بیش نیست. به خیالم می آید که در مردمک چشمانت نقش من حک شده است و تو با نگاه خود هر آینه مرا دنبال می کنی. اگر به راستی چنین باشد، تو نیز به من دل باخته ای و من در این میدان تنها نیستم. برای کشف عشق تو هزاران سال صبر می کنم و تمام وجودم صبر و طاقت است. من شانس این را دارم که هر روز نگاهم را در نگاه تو گره زده و نقش نگاه خود را در سیاهی مردمک چشمان تو دنبال کنم…
کمی با من مدارا کن، من به تازگی به تو رسیده و هنوز در شلوغی دنیای تو خود را پیدا نکرده ام. عشق چیزی تازه و نورسیده برای من است و تا درک و لمس کامل آن، زمانی پیش رو دارم. کمی با من مدارا کن! کمی به من نگاه کن و بیشتر در این حوالی بمان. به چشمان اشک آلودم بنگر که چطور در این گرگ و میش به تو نگریسته و در آن ها انتظار آمدن خود را ببین. به دست هایم نگاه کن که چون پیچک ابریشمین تو را در بند کشیده و با هیچ خنجری گسسته نخواهند شد. زبانم یارای ادا کردن کلماتی که می خواهم را ندارد و این سیل اشک ها من است که با تو سخن می گوید. کمی با من مدارا کن…
با نصب برنامه فال قهوه با گوشی خود فال قهوه بگیرید.کافیست از فنجان قهوه عکس بگیرید تا این برنامه به صورت هوشمند اشکال را شناسایی و فال شما را تعبیر کند.