هر روز کنار این پنجره به انتظار می نشینم تا عبور کنی و من باز با قدم هایت جان خود را تازه کنم. گویی ثانیه ها به درازا کشیده اند و وقت آمدن تو از همیشه دیرتر به نظر می رسد. کودکی از کنار خیابان می گذرد و صدای خنده هایش به صدای خنده های تو می ماند در روزگاری که کودک بوده ای… تو که می آیی سنگفرش های کوچه گویی جان می گیرند و با من قدم های تو را احساس می کنند. پیش خودمان بماند، پیشتر به سنگفرش ها گفته ام که زیر قدم های تو کمی نرمش به خرج داده و گام هایت را سهل تر و سهل تر کنند. برای فردایی که دوباره از پشت این پنجره ببینمت، لحظه شماری می کنم و سنگفرش و درختان کوچه هم با من همراز و همراه شده اند…
برای زندگی با تو لحظه شماری می کنم. شروع زندگی که می تواند همه چیز آن با روزهای قبل فرقی چشمگیر داشته باشد. غذایی که با تو خواهم خورد و لحظاتی که در کنار تو سپری خواهم کرد… همگی طعم دیگری دارند. از این پس خورشید طلایی تر به نظر می رسد، ماه را نیز پررنگ تر خواهم دید. صدای بلبل و عطر علف و دریا قوی تر می نماید و دلیل تمام این ها تنها تو هستی. تو که با آمدنت به زندگی من به همه چیز رنگ پاشیده ای و روح زندگی را به این حوالی آورده ای. دوستت دارم و همیشه دوستت خواهم داشت…
به من گفته اند که باید روزهایی را بدون تو سر کنم. چه باک است وقتی در این خانه همه چیز یاد تو را می دهد؟! کافی است که در خانه را ببندم تا یادت از این جا بیرون نرود. تا تو باز بیایی می توانم دیوارهای این خانه را با عکس های تو پر کرده و هر روز یک بشقاب برایت سر میز بگذارم تا یاد تو جای خالی ات را برایم پر کند. این است زندگی هر روز من تا زمانی که تو دوباره بیایی و به این خانه فروغ بخشی. من این شمع را در مسیر باد روشن نگاه می دارم تا تو بیایی و چهلچراغ تاریکی هایم باشی…
یک بار دیگر چشم هایم را می بندم و دوباره باز می کنم… این خیال توست که در آن گوشه ایستاده و یا به راستی خودت آمده ای؟ می ترسم به این خیال نزدیک شوم و از من بگریزد. باز چشم هایم را محکم می بندم و یکباره بازشان می کنم، هنوز همان جا ایستاده ای؛ معصوم و لطیف… به سان اقاقی های که یک عمر لطافت خود را به دیوارهای کاه گلی فخر فروخته اند… تمام سیاهی شب را با خیال تو نرد عشق باخته و داستان دلباختگی ام را به گوشش نجوا کرده ام. چه صبحی است، صبحی که یاد تو را در سیاهی شب آن به سر کرده باشم!
فاصله آب یا خشکی… هر آن چیزی که بین ما قرار بگیرد، موفق به پاره کردن این پیوندی که به سان پیچک ابریشمین از وجود من به وجود تو رسیده، نخواهد شد. گویی ریسمانی محکم از قلب من به اعماق وجود تو پیوند خورده است و هیچ نیرویی را یارای گسستن آن نیست. تو بگو تمام لشکر دنیا به این بند ابریشمین بتازند، یارایی برای از بین بردن آن نیست. تنها تو هستی، خود تو که می توانید با تلنگری یا نگاهی این رشته عاشقانه را متزلزل ساخته، به من جان بخشی یا بگیری از من هر چه را می بخشی…
بگذار برای تمام زندگی با تو خیال پردازی کنم که چطور قدم های تو در زندگی من، شکل آن را تغییر خواهد داد. دیوارهای خانه، مهربان تر به نظر می رسند و آن گلدان گلی که روی طاقچه گذاشتم ام، هر دم از نو شکوفه می کند. ماهی ها در حوض حیاط به جست و خیز در می آیند و بلبلی که مدت هاست خاموش مانده، دوباره نغمه سرایی را از سر خواهد گرفت. گل های قالی را نگاه کن، رنگشان سرخ تر شده و اگر کمی دقیق تر شوی، انگار چیدن آن ها ممکن گشته است. همه در انتظار آمدن تو به این خانه و شرکت در اتحاد عاشقانه ما برای یک عمر زندگی هستند… قدم هایت به زندگی من و خاموشی این خانه مبارک باشد…
با نصب برنامه فال قهوه با گوشی خود فال قهوه بگیرید.کافیست از فنجان قهوه عکس بگیرید تا این برنامه به صورت هوشمند اشکال را شناسایی و فال شما را تعبیر کند.
