سهراب سپهری

کنار تو تنهاتر شده ام

از تو تا اوج تو، زندگی من گسترده است

از من تا من تو گسترده ای

با تو برخوردم

به راز پرستش پیوستم

از تو به راه افتادم

به جلوه ی رنج رسیدم

و با این همه ای شفاف

و با این همه ای شگرف

مرا راهی از تو به در نیست

زمین باران را صدا می زند

من تو را


سهراب سپهری

چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی

چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی

پیله ات را بگشا

تو به اندازه پروانه شدن زیبایی


سهراب سپهری

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

 و خاصیت عشق این است


سهراب سپهری

وای این شب چه قدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم ؟

قطره ای کو که به دریا ریزم ؟

صخره ای کو که بدان آویزم ؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک غمی غمناک است.


حافظ

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند


حافظ

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست


حافظ

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست


حافظ

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را


ابتهاج

دلم گر قصه گوید ، اینک آن گوش

لبم گر بوسه خواهد ، این لب نوش

اگر شب زنده دارم ، این سر زلف

چو خوابم در رباید ، اینک آغوش