ابتهاج

دلم گر قصه گوید ، اینک آن گوش

لبم گر بوسه خواهد ، این لب نوش

اگر شب زنده دارم ، این سر زلف

چو خوابم در رباید ، اینک آغوش


ابتهاج

گل پرپر ، کجا گیرم سراغت ؟

صدای گریه می اید ز باغت

صدای گریه می اید شب و روز

که می سوزد دل بلبل ز داغت


ابتهاج

پری بودی و با من راز کردی

به ناز و عشوه عشق آغاز کردی

مرا آواز دادی ، چون رسیدم

کبوتر گشتی و پرواز کردی


ابتهاج

سایه ها، زیر درختان، در غروب سبز می‌گریند

شاخه‌ها چشم انتظار  سرگذشت ابر

و آسمان، چون من، غبار آلود دلگیری

باد، بوی خاک باران خورده می‌آرد

سبزه‌ها در راهگذار شب پریشانند

آه، اکنون بر کدامین دشت می‌بارد؟


ابتهاج

دلی که پی تو ره یافت باز پس نرود

هوا گرفته عشق از پی هوس نرود

به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار

وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود


ابتهاج

ای عشق همه بهانه از توست

من خامشم این ترانه از توست

آن بانگ بلند صبحگاهی

وین زمزمه شبانه از توست


ابتهاج

نشود فاش کسی آن چه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست


ابتهاج

مژده بده مژده بده، یار پسندید مرا

سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم، گریه خندیده منم

یار پسندیده من، یار پسندید مرا


ابتهاج

صبح امید و پرتو دیدار و بزم مهر

ای دل بیا که این همه اجرِ وفا