من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش به زیباتر سرودی خواناست. من و تو یکی دیدگانیم که دنیا را هر دَم در منظرِ خویش تازه تر می سازد.
مشاهدهکیستی که من این گونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم نان شادی ام را با تو قسمت می کنم به کنارت می نشینم و بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم کیستی که من این گونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم!
مشاهدهمیان ماندن و رفتن حکایتی کردیم که آشکارا در پرده ی کنایت رفت مجال ما همه این تنگ مایه بود و دریغ که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت
مشاهدههرگز از مرگ نهراسیده ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود. هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی ست که مزدِ گورکن از بهای آزادیِ آدمی افزون باشد. جُستن یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتنِ خویش بارویی پیافکندن ــ اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر […]
مشاهدهروزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری است روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند قفل افسانه یی ست وقلب برای زندگی بس است.
مشاهدهشما که زیبایید تا مردان زیبایی را بستایند و هر مردی که به راهی میشتابد جادویی لبخندی از شماست و هر مرد در آزادگی خویش به زنجیر زرین عشقی ست پایبست عشقتان را به ما دهید شما که عشقتان زندگیست! و خشمتان را به دشمنان ما شما که خشمتان مرگ است
مشاهدهطرفِ ما شب نیست چخماقها کنارِ فتیله بیطاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل میخورد من تو را دوست میدارم، و شب از ظلمتِ خود وحشت میکند
مشاهده