گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر […]
مشاهدهاگر به باده مشکین دلم کشد شاید که بوی خیر ز زهد ریا نمیآید جهانیان همه گر منع من کنند از عشق من آن کنم که خداوندگار فرماید طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید که حلقهای ز سر زلف یار […]
مشاهدهبخت از دهان دوست نشانم نمیدهد دولت خبر ز راز نهانم نمیدهد از بهر بوسهای ز لبش جان همیدهم اینم همیستاند و آنم نمیدهد مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین کان جا مجال بادوزانم نمیدهد چندان که […]
مشاهدهگر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود آخر ای خاتم جمشید همایون آثار گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود واعظ شهر چو مهر ملک و […]
مشاهدهگر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است حیوانی که ننوشد می و انسان نشود گوهر پاک بباید که شود قابل فیض ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود اسم اعظم بکند کار خود […]
مشاهدهترسم که اشک در غم ما پردهدر شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کردهام روان باشد […]
مشاهدهساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود وین بحث با ثلاثه غساله میرود می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت کار این زمان ز صنعت دلاله میرود شکرشکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله میرود طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر کاین طفل یک شبه ره یک […]
مشاهدهخوشا دلی که مدام از پی نظر نرود به هر درش که بخوانند بیخبر نرود طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی ولی چگونه مگس از پی شکر نرود سواد دیده غمدیدهام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار چرا که بی […]
مشاهدههرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود از دماغ من سرگشته خیال دهنت به جفای فلک و غصه دوران نرود در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من […]
مشاهدهاز سر کوی تو هر کو به ملالت برود نرود کارش و آخر به خجالت برود کاروانی که بود بدرقهاش حفظ خدا به تجمل بنشیند به جلالت برود سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست که به جایی نرسد گر به ضلالت برود کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر حیف اوقات […]
مشاهدهچو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود ور آشتی طلبم با سر عتاب رود چو ماه نو ره بیچارگان نظاره زند به گوشه ابرو و در نقاب رود شب شراب خرابم کند به بیداری وگر به روز شکایت کنم به خواب رود طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل بیفتد آن که […]
مشاهدهاز دیده خون دل همه بر روی ما رود بر روی ما ز دیده چه گویم چهها رود ما در درون سینه هوایی نهفتهایم بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک گر ماه مهرپرور من در قبا رود بر خاک راه یار نهادیم روی خویش بر […]
مشاهده