ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهای ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهای بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیدهای؟ گر من بمیرم […]
مشاهدهاز هر چه می رود سخن دوست خوش ترست پیغام آشنا نفس روح پرورست هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای من در میان جمع و دلم جای دیگرست شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر چون هست اگر چراغ نباشد منورست ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده دلان کوی […]
مشاهدهاز در درآمدی و من از خود به درشدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم […]
مشاهدهمن چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در […]
مشاهدهمنتشر شده در تاریخ : سهشنبه 16 جولای, 2019
من ز لبت صد هزار، بوسه طلب داشتم هر چه به من دادهای، وام ادا کردهای با خبر از حال ما هیچ نخواهی شدن تا نکند با تو عشق، آن چه به ما کردهای فروغی بسطامی گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم مولانا […]
مشاهده