مطالب مربوط به : شعر عاشقانه نیما یوشیج

نیما یوشیج

گفتم رخ تو گفت به گل می‌ماند گفتم لب تو گفت به مل می‌ماند گفتم قد من گفت به پیش گل و مل ز اینسان که خم آورده به پل می‌ماند

مشاهده

نیما یوشیج

ترا من چشم در راهم ترا من چشم در راهم شباهنگام که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ترا من چشم در راهم شباهنگام در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد […]

مشاهده

نیما یوشیج

ترا من چشم در راهم ترا من چشم در راهم شباهنگام که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ترا من چشم در راهم شباهنگام در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد […]

مشاهده