از در درآمدی و من از خود به درشدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم […]
مشاهدهدوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت راه آه سحر از شوق نمییارم داد تا نباید که […]
مشاهدهمن چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در […]
مشاهدهگر بيدل و بيدستم وز عشق تو پابستم بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني زان شد که تو مي داني ، آهسته که سرمستم پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم اي دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم ساقي مي جانان بگذر ز گران […]
مشاهدهچون نمایی آن رخ گلرنگ را از طرب در چرخ آری سنگ را بار دیگر سر برون کن از حجاب از برای عاشقان دنگ را تا که دانش گم کند مر راه را تا که عاقل بشکند فرهنگ را تا که آب از عکس تو گوهر شود تا که آتش واهلد مر جنگ را من […]
مشاهدهیــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی قنــد تـــویی زهـــر […]
مشاهدهدلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود هواگرفته عشق از پی هوس نرود به بوی زلف تو دم میزنم درین شب تار وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود نثار آه سحر میکنم سرشک نیاز که دامن […]
مشاهدهای عشق همه بهانه از توست من خامشم این ترانه از توست آن بانگ بلند صبحگاهی وین زمزمه شبانه از توست من انده خویش را ندانم این گریه بی بهانه از توست ای آتش جان پاکبازان در خرمن من زبانه از توست افسون شده تو را زبان نیست ور هست همه فسانه از توست کشتی […]
مشاهدهامشب به قصه دل من گوش میکنی فردا مرا چو قصه فراموش میکنی این دُر همیشه در صدف روزگار نیست میگویمت ولی تو کجا گوش میکنی دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش میکنی در ساغر تو چیست که با جرعه نخست هشیار و مست را همه مدهوش میکنی […]
مشاهدهنشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من توست گوش کن با لب خاموش سخن میگویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه […]
مشاهدهمرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
مشاهده