من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش به زیباتر سرودی خواناست. من و تو یکی دیدگانیم که دنیا را هر دَم در منظرِ خویش تازه تر می سازد.
مشاهدهــ تو کجایی؟ در گسترهی بیمرزِ این جهان تو کجایی؟ ــ من در دورترین جای جهان ایستاده ام: کنارِ تو. ــ تو کجایی؟ در گسترهی ناپاکِ این جهان تو کجایی؟ ــ من در پاک ترین مُقامِ جهان ایستادهام: بر سبزهشورِ این رودِ بزرگ که می سُراید برای تو. در لحظه به تو دست میسایم و […]
مشاهدهشانهات مُجابم می کند در بستری که عشق تشنگیست زلالِ شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مُجابش کرده است.
مشاهدهچه بی تابانه می خواهمت ای دوریات آزمونِ تلخِ زنده به گوری! چه بی تابانه تو را طلب می کنم! بر پُشتِ سمندی گویی نوزین که قرارش نیست. و فاصله تجربهیی بیهوده است. بوی پیرهنت، این جا و اکنون…
مشاهدهگر بدین سان زیست باید پست من چه بی شرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه ی بن بست. گر بدینسان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه یادگاری جاودانه، بر ترازِ بی بقایِ خاک
مشاهدهکیستی که من این گونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم نان شادی ام را با تو قسمت می کنم به کنارت می نشینم و بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم کیستی که من این گونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم!
مشاهدهمیان ماندن و رفتن حکایتی کردیم که آشکارا در پرده ی کنایت رفت مجال ما همه این تنگ مایه بود و دریغ که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت
مشاهدههرگز از مرگ نهراسیده ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود. هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی ست که مزدِ گورکن از بهای آزادیِ آدمی افزون باشد. جُستن یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتنِ خویش بارویی پیافکندن ــ اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر […]
مشاهده