پروین اعتصامی

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن

پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن

تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن

اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر

دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن

هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن


پروین اعتصامی

گمان میکردم ای یار دلارای

که از سعی تو باشم پای بر جای

چرا پژمرده گشت این چهر شاداب

چه شد کز من گرفتی رونق و آب

بیاد رنج روز تنگدستی

خوشست از زیردستان سرپرستی

نمودی همسر خوبان با غم

ز طیب گل، بیاکندی دماغم

کنون بگسستیم پیوند یاری

ز خورشید و ز باران بهاری

دمی کاز باد فروردین شکفتم

بدامان تو روزی چند خفتم


پروین اعتصامی

به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر

که هر که در صف باغ است صاحب هنریست

بنفشه مژده نوروز میدهد ما را

شکوفه را ز خزانوز مهرگان خبریست

به جز رخ تو که زیب وفرش ز خون دل است

بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست

جواب داد که من نیز صاحب هنرم

درین صحیفه ز من نیز نقشیو اثریست


پروین اعتصامی

ای خوشا مستانه سر درپای دلبر داشتن

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال امدن

پیش باز عشق ائین کبوتر داشتن

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن

تنبیاد روی جانان اندر اذر داشتن

اشک را چون لعل پرودن بخوناب جگر

دیده را سودا گر یاقوت احمر داشتن